بسم اللّه...
بیا قانونِ " دوستت دارم " را بینِ خودمان وضع کنیم...
صبح ها تلفنت را بردار ، به عکسم خیره شو ، طوری که انگار قرار است برایِ همیشه نباشم...
" صبحت بخیر " را طوری بگو که " عزیزم " ها و " جانم " هایش آزاد شود و بریزد به رگ هایم...
بگذار همین اولِ صبح تنِ من برایت بلرزد و بترسم که مبادا زبانم لال روزی نباشی...
دو فنجان چایِ عطری را بگذارم رویِ میز و دلم بلرزد برایِ شنیدنِ یک " دوستت دارم "...
و تو نگاهت را بپاشی به فنجان هایِ چای و نگاهِ بی قرارِ من...
دلم بخواهد که بگویی " دوستت دارم "...
و تو به جایِ هر بار گفتنش ، صد بار با نگاهت قربان صدقه ام بروی...
و من از فکرِ نداشتنت بمیرم و اسپند دود کنم...
بیا با همین قانونِ ساده کمی زندگی کنیم...
+بیا با هم حرف بزنیم...مثلِ خورشید با گلِ آفتاب گردان...تو بگویی و دورت بگردم من! :)
+دلم برایِ تو که عزیز ترینِ منی ، بی نهایت تنگ شده...خوشحالم از این که فردا میای :) و خوشحال تر هستم از این که حالا حس میکنم بیشتر از هر وقتِ دیگه ای دوستم داری :)
+دوسِت دارم...دوست داشتنِ تو از رویِ عادت و روزمرگی نیست...دوست داشتنِ تو از رویِ حسِ عمیقِ قلبیِ منه :) عاشقتم... :)
+بابابزرگ بیمارستان هست و دعا میکنم که هر چه زود تر خوب بشه...
+خدایا شکرت بابتِ دونه ی مهر و محبتی که تویِ وجودِ من و عزیز ترینم کاشتی...خدایا شکرت بابتِ این نعمتِ الهی :)
+صد و یازدهمین روز...