۷ مرداد ۹۵
بسم اللّه...
مینشینم و به تو فکر میکنم...
مینشینم و به شاد کردنِ تو فکر میکنم...
مینشینم و به درگاهِ خدا التماس میکنم تا هیچ گاه شرمنده ی تو نباشم...
مینشینم و قلبم را فرمان میدهم تا همیشه برایِ تو بتپد...
مینشینم و چشم فرو میبندم بر انتظارِ تلخ و وصالِ شیرینمان را تجسم میکنم...
عشق و صمیمیت را تجسم میکنم در کلبه مان...در اتاق هایمان...در میانِ سادگی هایی که دوستشان داریم...
و اینگونه امیدوارانه ، لحظه ها را برای دیدارت میشمارم...
لحظه ای که به آغوش کشمت و بگویم...
همه چیز درست شد...ما در کلبه ی کوچکِ خودمان شاد هستیم...
+من به عشقِ تو ایمان دارم...
+بوی بهشت میدهی مردِ من...
+بهترینِ من؟!...همه ی وجودم؟!...عزیز ترینم؟!...عاشقتم...عاشقتم مردِ آسمونیِ من...
+صدمین روز...