♥ 107 ♥

بسم اللّه...


به گمانم خودِ خدا هم فکرش را نمیکرد که روزی ، تمامِ جهانی که خلق کرد...

تمامِ زیبایی هایش...

آدم و حوا هایش...

همه با هم در مقابلِ تو کم بیاورند...

که یک آدم از میانِ تمامِ آدم هایش ، بشود تمامِ دنیایِ یک حوا از حوا هایش...

که تو بشوی تمامِ دنیایِ من...


+عزیز ترینِ من ، من بی نهایت دوست دارم :)


+دلم برات خیلی خیلی خیلی تنگ شده ولی امروز فهمیدم که تو فردا میای :) درسته که یک روزه قراره بیای ولی همین که میای خودش کلیِ...دوست دارم :)


+صد و پنجاه و سومین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 106♥

بسم اللّه...


هوایِ خواب ندارد ، دلی که کرده هوایت :(


+دلم تنگ شده برات آرومِ جونم...



  • ❤ shiny ❤

♥ 105 ♥

بسم اللّه...


اینطور که تو در من جا گرفته ای...

شک میکنم خدا دقیقا منظورش تو بودی یا خودش؟!...

از رگِ گردن به من نزدیک تر بودنش را میگویم...


+عاشقتم آرامشِ وجودم...دلم برات تنگ شده :(


+صد و پنجاه و یکمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 104 ♥

بسم اللّه...


آخرین جمعه ی شهریور و ای کاش از مهر...

تو به فریادِ منِ عاشقِ دیوانه رسی...


+آخرین جمعه ی شهریور ماه هم رسید...کلی آرزو هایِ قشنگ واسه همتون دارم...الهی حالِ دلتون خوش باشه همیشه...الهی که به هرچیزی که تو زندگیتون میخواین برسید...الهی همون جایی باشین که دلتون میخواد...الهی همیشه خدا باهاتون باشه...الهی که همیشه لبتون خندون و دلتون شاد و تنتون سالم باشه...الهی خدا یه عشق پاک بهتون بده...الهی روزگارتون قشنگ باشه...الهی آمین...


+عزیزِ دلِ من ، من خیلی خیلی خیلی دوست دارم...


+آخرین جمعه ی تابستونِ امسال هم رسید...خدا رو شکر میکنم که تو کنارمی...دوست دارم...فراتر از تصور دوست دارم...



  • ❤ shiny ❤

♥ 103 ♥

بسم اللّه...


دستم را بگیری و زیرِ گوشم زمزمه کنی...

پشتِ خواب های نا آرامِ تو چیزی بیش از نگرانی‌ هایِ زنانه نیست...

دستت را بگیرم و زیرِ گوشت زمزمه کنم...

پشتِ نگرانی‌ هایِ زنانه یِ من ، مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم... 


+عاشقتم مردِ من...


+صد و پنجاهمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 102 ♥

بسم اللّه...


کوک میزنم لب هایم را...

چشم هایم میخندد...

دنیا را نگه میدارم...

سرنوشتم در جلویِ چشمانم رژه میرود...

داد میزنند...

گوش هایم را میگیرم...

چشم هایم را باز میکنم...

دردهایم را میبینم...


+صد و چهل و نهمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 101 ♥

بسم اللّه...


دوست دارم سر بگذارم رویِ پاهایت و آرام تماشایت کنم...

از عشق بگویی برایم...

کم کم خوابم بگیرد از لالاییِ صدایت...

انگشتانت موهایم را نوازش کنند... 

چشمانت ، آخرین تصویرِ چشمانم باشند...

خوابم ببرد و خوابت را ببینم...

خوابت را...

بیدار شوم و چشمانت را ببینم...

چشمانت را...


+حسِ من به تو چیزی فراتر از عشقِ...فراتر از عشق...


+چیزی کم از بهشت ندارد ، زندگی با تو...



  • ❤ shiny ❤

♥ 100 ♥

بسم اللّه...


من امشب یک شهر را بی خواب میکنم...

در گوشِ همه داد میزنم...

حتی ماه را بی خانه میکنم...

برایِ گفتنِ یک دوستت دارم به تو...

من این شب را صبح نمیکنم...


+دوستت دارم ستودنیِ من :)


+خدایا امیدِ ما فقطُ فقط به خودتِ...


+صد و چهل و هشتمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 99 ♥

بسم اللّه...


تو مثلِ هیچکس نیستی و هیچکس مثلِ تو...

حتی اگر نامت را هزاران نفر داشته باشند...

تو را باید از چشم هایت شناخت...


+مردِ من؟!...عاشقانه دوسِت دارم :)


+دست و دلم به نوشتن نمیره...دست و دلم به هیچ کاری نمیره...


+صد و چهل و پنجمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 98 ♥

بسم اللّه...


شب...

تنهایی... 

سکوت...

خیالِ تو...

و من که بی تو بغض میکنم و در دقیقه ها میمیرم...


+تویِ این یک هفته به اندازه ی هزار سال پیر شدم...


+من خیلی دوست دارم...همه ی بدی ها و غر زدن هایِ من رو ببخش...


+خوابم نمیبره اما میونِ همه ی این کلافگی ها دلم به این خوشه که فردا میای ، بعد از یک هفته دوری...خدایا شکرت...



  • ❤ shiny ❤

♥ 97 ♥

بسم اللّه...


خسته ام...

از خودم خسته ام...

از شمارِ روز هایِ بی حوصلگی...

از شب‌هایِ کشدارِ تنهایی...

خسته ام...خیلی خسته...


+صد و چهل و سومین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 96♥

بسم اللّه...


بهترین قسمتِ زندگیِ هر شخصی ؛ زمانیست که آن کسی را که دوست دارد ، دوستش بدارد...

منظورم را میفهمی؟!...

این که کسی باشد که تو را آنطور که دلت میخواهد دوست بدارد ، میشود بهترین قسمتِ زندگیِ تو...

نسبت به تمامِ مسائل خوش بین میشوی...

لبخند میزنی...

ایده میدهی...

فکرت باز میشود و حتی دیگر نسبت به مسائلی که دلت را میزد واکنش نشان نمیدهی...

در دوست داشتن ، نیرویِ عجیبی نهفته است...

این را از وقتی که تو را خیلی دوست دارم فهمیدم...


+بهترینِ من؟!...عزیز ترینِ من؟!...من بی نهایت دوستت دارم...تو برایِ من هدیه ی خدایی :)


+هشتمین ماهگردمون هم رسید :) چقدر دلم میخواست کنارِ هم بودیم و تویِ همون کافه ی همیشگی یه جشنِ دو نفره میگرفتیم :) درسته که کنارم نیستی...درسته که نشد در کنارِ هم باشیم و جشن بگیریم اما همین که میدونیم با همه ی این دوری ها و سختی ها عاشقانه هم رو دوست داریم و به هم وفاداریم قدِ یه دنیا می ارزه :)


+هشت ماه عشق به تو...هشت ماه آرامش...هشت ماه خوشبختی :)


+صد و چهلمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 95 ♥

بسم اللّه...


تا وقتی من هستم ، تو به هیچکس نیاز نداری که دوستت داشته باشد...

من عوضِ تمامِ آدم هایی که هر روز از کنارت رد میشوند با عجله ، بی آنکه حتی تو را ببینند و شاید به تو تنه هم بزنند ، دوستت دارم...

من جایِ دختر هایِ فک و فامیل و در و همسایه دلم برایت لک میزند...

جایِ همه آن هایی که تو را نمی شناسند ، جایِ همه آن هایی که تو را می بینند ، جایِ همه آن هایی که نمی بینند ، من جایِ همه دوستت دارم...

من جایِ آن هایی که یک گوشه ی دیگرِ این دنیا زندگی میکنند و نمیدانند که تو دقیقا تمامِ دنیایِ منی دوستت دارم...

من جایِ کودکی که نابینا متولد میشود ، چشم میگردانم برایِ دیدنت...

من عوضِ تمامِ آدم هایِ رویِ زمین دلم برایت تنگ میشود...

من تنهایِ تنها ، جایِ همه آن هایی که دوستت ندارند ، می پرستمت...

هیچکس نمیتواند مثلِ من ، این همه ساده ، برایِ کسی دیوانگی کند...


+دوسِت دارم ستودنیِ من :)


+صد و سی و چهارمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 94 ♥

بسم اللّه...


اگر شخصیتِ کسی از نظرم ناسالم باشه ، میتونم درکش کنم ، میتونم ساعت ها پایِ صحبتش بشینم و حتی باهاش حرف بزنم ولی ابدا نمیتونم به رابطم باهاش ادامه بدم چون کاری که از نظرم غلط باشه غلطِ ، حتی اگر بپذیرم طرف مقابل به خاطرِ شرایط و شخصیتِ آسیب دیدش مجبور به انجامِ اون کار هست...


+درک میکنم تویِ شرایطِ بدی بزرگ شدی اما طرزِ فکرت و رفتارت غلطِ دختر جان!



  • ❤ shiny ❤

♥ 93 ♥

بسم اللّه...


مثلا بگویی بمان با من...

و من از جانم بگویم برایت که تا آخرش هستم...

میدانی که میمانم...

اگر بمانی و بمانم ، هر شب برایت حرف هایِ دلبرانه میزنم...

هر شب هر شب دلم برایت غنج میرود...

چای مینوشیم و مست میشویم...

مستِ همان چشم هایی که نمیشود چشم ازشان برداشت...

خسته که باشی ، آنقدر رویِ مو هایِ کوتاهِ مردانه ات بوسه میزنم تا خستگی ات پر بکشد...

برایِ ماندن ، یک سینه ی پهن میانِ دو بازویِ امن لازم است...

تا لوس شوم و سرم را فرو کنم در سینه ات...

قایم شوم و دست کسی به من نرسد...

و لبخند رویِ لبت بنشیند...

همین برایِ من بس است که مو هایم را به بازی بگیری...

برایم حرف بزنی و من گوش نکنم ، من بی گناهم که صدایت جذاب تر از کلمات اند برایم...

شب هایی که خوابم برد ، به خوابم بیا...

میدانی؟!...

بی نهایت دوستت دارم عشقِ بی همتایِ من...


+صد و سی و دومین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 92 ♥

بسم اللّه...


برایِ تو ، گفتنِ دوستت دارم کم است...

تو را باید در آغوش گرفت و آنقدر بوسید که دوستت دارم به خوردِ لب ها و گونه ها و دست هایت برود...


+دیشب شبی بود که همه ی لبخند هام از تهِ تهِ دلم بود...دیشب شبِ فوق العاده ای بود و من هنوز در کمالِ ناباوری به سر میبرم...به نظرم بهترین اتفاقی بود که تو این مدتِ اخیر افتاد...بعد از این همه دوری و ندیدنِ هم ، تنها چیزی که میتونست کلافگی هایِ این چند وقت رو از بین ببره همین دیدنِ هم بود...وقتی که من و تو با هم برنامه بچینیم که من بیام بازار و از دور هم که شده فقط برایِ چند دقیقه هم رو ببینیم...وقتی دارم بهت پیام میدم که تو ماشینم و فلان جا هستم ، صدایِ مامان من رو به خودم میاره که حسام اینجاست :) وقتی ذوق میکنم و مامان برات بوق میزنه و میگه بهش بگو سوارِ ماشین بشه...وقتی بعد از این همه ندیدنِ هم ، تویِ ماشین ما و در کنارمی :) وقتی با دیدنِ تو همه یِ دغدغه هایِ این مدت رو فراموش میکنم و انقدر آروم میشم که انگار زمان و مکان معنایی نداره ، وقتی به مقصد میرسیم و در حالی که مامان میخواد ماشین رو پارک کنه ازت میخواد تا وسایلش رو بگیری ، وقتی منتظر میمونیم تا مامان بیاد ، وقتی تو قدم به قدم کنارِ من و مامان هستی ، وقتی با هم میریم بازار و خرید ، وقتی لبخند از رویِ لب هامون نمیره ، وقتی میریم و با هم پارچه میخریم ، وقتی مامان برایِ خریدِ اون نوار ها با وسواسِ خاصی ازت میپرسه آقا حسام به نظرِ شما کدوم بهتره ، وقتی من با دیدنِ تو لحظه به لحظه عاشق تر میشم ، وقتی با هم میریم برایِ مانتوم دکمه بخریم ، وقتی همه ی حواسم به توِ ، وقتی برامون شربت میخری ، وقتی دستایِ اون بچه رو میگیرم و ازم میپرسی بچه دوست داری و برمیگردم و بهت نگاه میکنم و میگم آره و وقتی همون لحظه برقِ چشمات منُ جادو میکنه ، وقتی به سمتِ ماشین میریم و تا مامان بره ماشین رو بیاره تویِ اون کوچه دستات رو درست بعد از 70 روز لمس میکنم ، وقتی خستگیِ همه ی این مدت رو با لمسِ دستایِ گرم و پر از عشقِ تو فراموش میکنم ، وقتی سوارِ ماشین میشیم و دوباره راهیِ مسیرِ گوشی فروشی میشیم ، وقتی مامان میگه اگه قطعه رو نیاورده بود برگرد که تا یه جایی برسونمت ، وقتی برمیگردی و با هم راهی میشیم ، وقتی دستم پشتِ صندلیِ راننده بود و دستات رو آروم و بدونِ این که مامان بفهمه رو دستم گذاشتی ، وقتی دستات رو نوازش میکردم هر چند آروم ، وقتی آروم سرت رو آوردی پایینُ دستام رو بوسیدی ، وقتی اون لحظه از شادی چشمام برق میزد ، وقتی دیشب این همه خوشبخت بودم کنارِ تو ، وقتی از این که انتخابِ من تویی به خودم افتخار میکردم ، وقتی بعد از 70 روز به آرامش رسیدم ، به من حق میدی که از تهِ دل ترین لبخند هایِ دنیا رو بزنم؟!... :)


+دوسِت دارم :) این دوست داشتن با همه ی دوست داشتن هایِ دنیا فرق داره :)


+خداروشکر میکنم که عشقِ ما رو همه ی دنیا باور دارن :) کیف میکنم وقتی میبینم مادرم هم به این باور رسیده که ما عاشقِ همیم و بعد از پیاده شدنِ تو بهم میگه چقدر ذوق داشتین ، هر بار که نگاهتون کردم یه لبخندِ پر از ذوق رو لباتون بود :) خداروشکر :)



  • ❤ shiny ❤

♥ 91 ♥

بسم اللّه...


دلشوره ی عجیبی دارم :( خدایا خودت مراقبِ مردِ من باش :(


+صد و سی اُمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 90 ♥

بسم اللّه...


از این به بعد با حروفِ رمز با تو صحبت میکنم...

مثلا وقتی میگویم کجایی؟!...

یعنی دلم برایت تنگ شده و دوست دارم ببینمت ، نمیشود بیایی و مرا رویِ دو زانویت بنشانی و با عطرِ همیشگیت مدهوشم کنی؟!...

یا وقتی میگویم چرا به من زنگ نزدی؟!...

یعنی دلم هوایی شده برایِ شنیدنِ صدایت با آن لهجه ی مردانه‌ ی خاصت که کلمات را مثلِ نباتی میگیری و مینشانی کنجِ دهانت و با وسواسی خاص مزمزه شان میکنی...

وقتی میگویم زود بیا!...

یعنی تا تو بیایی من از سرِ دلشوره‌ی آمدنت ، همه‌ی راه رسیدنت را ، ذکر میگویم و چون پرنده‌ ای تازه رها شده از بندِ نداشتنت ، اوج میگیرم به آسمانی که چشم‌ هایِ تو را درون خود قاب کرده است...

میبینی این حروفِ ساده چقدر رمز آلود هستند؟!...


+دوسِت دارم :)


+صد و بیست و هشتمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 89 ♥

بسم اللّه...


آنقدر دوستت دارم که خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم...

هر بار که میپرسی ، چقدر ؟!...

با خودم فکر میکنم ؛ دریا چطور حسابِ موج هایش را نگه دارد؟!...

پاییز از کجا بداند هر بار چند برگ از دست میدهد؟!...

ابرها چه می دانند چند قطره باریده اند؟!...

خورشید مگر یادش مانده چند بار طلوع کرده است؟!...

و من چطور بگویم که چقدر دوستت دارم!...


+بهترینِ من؟!...دوستت دارم :)


+صد و بیست و پنجمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 88 ♥

بسم اللّه...


زنده بمون ، لطفا!


+میدونم اگه زنده بمونی زجر میکشی ولی ازت میخوام بمونی...از جدت کمک میخوام تا تو رو به ما برگردونه!



  • ❤ shiny ❤
Designed By Erfan Powered by Bayan