♥ 116 ♥

بسم اللّه...


بعضی شب ها...

انگار یکی گلوتُ گرفته...

داره فشار میده...

یکیم با یه چاقو داره میزنه تو قلبت...

زجر میکشی با این حالت ها ، ولی کاری ازت برنمیاد...


+حالم خوب نیست اصلا...


+باید سعی کنم خلاء هایِ روحیم رو بر طرف کنم...


+نهمین ماهگردمون مبارک... 



  • ❤ shiny ❤

♥ 115 ♥

بسم اللّه...


خوابم نمیگیرد امشب...

اما دلم گرفته...

سرم ، درد گرفته...

بغض گلویم را گرفته...

برایِ تو دوباره گریه ام گرفته...!

آه...

چقدر امشب گرفته ام...

میبینی؟!...


+دلم برات تنگ شده :(


+صد و هفتادمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 114 ♥

بسم اللّه...


چند دقیقه ای میشد که اذان تموم شده بود...کمی جلوتر از من جا نمازش پهن شد...

آستیناش رو پایین آورد...پاچه هایِ شلوارش رو مرتب کرد و دستی به سر و صورتش کشید...منم چادر به سر ، پشتش وایسادم و نگاهش میکنم...در حالِ اقامه گفتن بود...از پشت بغلش میکنم...دستام رو میگیره و به اقامه گفتنش ادامه میده...میرم جلوش وایمیستم...آروم میخنده...زل میزنم به چشماش و هیچی نمیگم...

سعی میکنه اخم کنه اما همچنان میخنده...بهم میگه چی میخوای؟!...

من با لحنِ مظلومانه میگم ماچ میخوام...

صورتش رو میاره جلو و میبوستم...رویِ نوکِ انگشتام وایمیسم و میبوسمش و با ناز و کرشمه از جلوش رد میشم...نگاهش حرکاتِ بدنم رو دنبال میکنه و سرش میچرخه سمتم...

من با حالتِ مرموزانه ای میگم هووم چی میخوای؟!...

خیلی غلیظ میگه استغفراللّه...

دوباره واسش ادا و اطوار درمیارم...

دستاش رو به حالتِ دعا میاره بالا و میخنده...با دستاش من رو نشون میده و میگه اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم...

با اخم نگاش میکنم و رومُ اونور میکنم...

با لبخند میگه شوخی کردم زهرایِ من...

با خنده میپرم تویِ بغلش و محکم میبوسمش...از تهِ دل میبوسمش...

یهو یادِ نماز و خدایی میوفتم که از اون بالا داره نگاهمون میکنه و به دیوونه بازی هامون میخنده ، ازش جدا میشم و پشتش وایمیستم...

حسام میگه اللّه اکبر...

قبلِ اقتدا کردن ، بازوش رو میبوسم و میگم دو رکعت نمازِ صبح میخوانم اقتدا به پیش نمازِ حاضر ، قربه الی اللّه...


+این قشنگ ترین خوابی بود که تویِ این چند وقتِ اخیر دیدم :)


+حسامِ من؟!...عاشقتم عزیزِ دلم :)


+صد و شصت و چهارمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 113 ♥

بسم اللّه...


چند سال بعد ، خیلی بعد...همه ی درگیری ها و مشغله هایِ به هم رسیدنمان تمام شده...همه ی این سختی ها و بالا و پایین شدن هایِ این مسیرِ ناهموار...

آسان نیست به هم رسیدنِ دو عاشق...قرار هم نبوده آسان باشد ، مگر نه؟!...

از همان روزِ اول که قول دادیم تا ابد بمانیم ، فکرِ اینجایش را هم کرده بودیم...

فکرِ خسته شدن ها اما کم نیاوردن ها... 

فکرِ گریه ها و بغض ها اما نبریدن ها... 

فکرِ افتادن و بلند شدن ها و ادامه دادن ها...

چند سال بعد ، خیلی بعد... وسطِ خندیدن هایمان به یک فیلمِ کمدی ، وسطِ خرد کردن گوجه برای سالاد در حالی که به آن ناخنک میزنی ، وسطِ انتخابِ رنگِ کاموایِ شالگردنی که قرار است برایت ببافم ، وسطِ اتو کردن پیراهنِ مردانه ات یا شنیدنِ صدایِ دلنشینت که زده ای زیرِ آواز ، نمیدانم چه وقت و کجا ولی مطمئنم یکی از همان لحظه ها که مشغول زندگیِ روزمره یِ دونفره یِ هیجان انگیزمان هستیم و همه ی روزهایِ سخت را پشت سر گذاشته ایم ، ناگهان ساکت میشویم و هر دویِ مان به یک چیز فکر میکنیم...

پایِ دل گر در میان باشد...


+بهترینِ من؟!...من عاشقانه دوست دارم :)


+دلم میخواد خیالت راحت باشه...من هیچوقتِ هیچوقت در برابرِ سختی ها کم نمیارم :) رسیدنِ دو تا عاشقِ واقعی سختِ اما خیلی خیلی شیرینِ :)


+دوست دارم :) دوست دارم :) دوست دارم :)



  • ❤ shiny ❤

♥ 112 ♥

بسم اللّه...


مردِ من از آن دسته مرد هاییست که آرزویِ هر زنیست...

این را از شوق و ذوقِ کودکانه اش هنگام خوشحالیم ، فهمیدم...

از آشفتگی هایش هنگام ناراحتیم...

از شب بیداری هایش هنگام بیماریم...

از احوال پرسی هایِ دقیقه ای اش هنگام بی خبری...

از دلتنگی هایِ آشکارش هنگام دوری...

از بی حوصلگی هایش هنگام بی حوصلگیم...

از خستگی هایش هنگام خستگیم...

از قدرتِ تحملِ بی حد و حصرش...

از صبرِ بی اندازه اش...

از وسعتِ قلبِ بی انتهایش...

از تلاشِ بی وقفه اش...

فهمیدم...

مردِ من از آن دسته مرد هاییست که آرزویِ هر زنیست...

بزرگ ترین آرزویِ هر زن...

محال ترین آرزویِ هر زن...

با ارزش ترین آرزویِ هر زن...

و من به آرزوم رسیدم...

تولدت مبارک مردِ من :)


+مردِ من ، من عاشقتم :) بی نهایت عاشقتم :) 


+بهترینِ من؟!...تولدت مبارک :) امیدوارم سالیانِ سال ، سالم و سرِ حال باشی و در کنارِ هم جشن بگیریم :) از خدا میخوام که به همه ی آرزو هات برسی...


+خدایِ مهربونم ازت ممنونم که بهترین و مهربون ترین و صبور ترین فرشته ی خودت رو به من بخشیدی :)


+صد و شصت و سومین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 111 ♥

بسم اللّه...


امشب...

غمگینانه ترین سطر ها را مینویسم...

دوستش داشتم و او نیز گاهی دوستم میداشت...

دوستش میدارم و او نیز گاهی...



  • ❤ shiny ❤

♥ 110 ♥

بسم اللّه...


برای هر کس غم انگیز ترین تصویر ، تصویرِ زوالِ عزیزانِ...مادر بزرگ دیگر نمی تواند حرف بزند ، نفس بکشد و... من زوالِ کسی که دستانش بویِ کودکی هایِ من و مادرم را می دهد ، هر چه قدر هم که پیر باشد ، دوست ندارم...من زوالِ هیچ کس را دوست ندارم...هر چند که زوال حق است ولی من این حق را نمی خواهم...


+مامان بهانه ی تو را دارد...


+پرم از بغض و اشک...باید بروم...باید بروم کمی اشک بریزم...



  • ❤ shiny ❤

♥ 109 ♥

بسم اللّه...


شادی یعنی آرزوهایم...

ساختنِ همان دنیایی که با تو میخواهم...

شادی یعنی لحظه هایِ کوچکی که لبخندت به وسعتِ آسمان میشود...

شادی یعنی تو...

وقتی به من خیره میشوی و لبخندِ شیرینی گوشه ی لبانت مینشیند...

تو فقط با لبخندت مرا خوشبخت ترین میکنی...

من شادترینم به لبخند هایِ تو...

در کوتاه ترین لحظه ها...


+امروز بعد از مدت ها من و مردِ زندگیم دو تایی با هم رفتیم همون کافه ی همیشگی...خداروشکر میکنم که بعد از این همه مدت دست هایِ یه فرشته ی زمینی رو لمس کردم :)


+بهترینِ من؟!...من با تو شاد ترین و خوشبخت ترین زنِ دنیام...


+من بی نهایت دوست دارم...عاشقتم تمامِ امید و آرزو هام :)


+صد و پنجاه و نهمین روز...



  • ❤ shiny ❤

♥ 108 ♥

بسم اللّه...


بیا دست به قتلِ مشترکی بزنیم...

مرا در آغوش بگیر...

محکمِ ، محکمِ ، محکم...

صدایش نباید در بیاید...

فاصله را باید کشت...


+امروز اولین روزِ دانشگاهم بود :) کلی خوشحالم که این رشته رو انتخاب کردم :) من میخوام موفق بشم ، من باید موفق بشم :)


+مادرجون حالش بد شده و این باعث شده شوق و ذوقِ امروز به کل فراموش بشه...دعا کنید برایِ حالش...


+یه نذری کردم...خدایا تهِ دلِ مردِ من رو هیچوقت خالی نکن...الهی آمین...


+صد و پنجاه و هشتمین روز...



  • ❤ shiny ❤
Designed By Erfan Powered by Bayan