۲۹ مرداد ۹۵
بسم اللّه...
میشود بغلم کنی؟!...
محکم ، از آن هایی که سرم چفت شود رویِ قلبت و حتی هوا هم بینمان نباشد...
میشود بغلم کنی؟!...
دلم تنگ است برای بویِ تنت ، برای دستانت که دورم گره شود و برای حسِ امنیتی که آغوشت دارد...
میشود بغلم کنی؟!...
هیچ نگویی ، فقط بگذاری گریه کنم و آرام در گوشم بگویی مگر من نباشم که اینجور گریه کنی...
میشود بغلم کنی؟!...
تمامِ شهر میدانند از تو هم پنهان نیست ، همین روز هاست که دلتنگی کاری دستم دهد و در حسرتِ لمس دوباره ی آغوشت برای همیشه بمانم...
میشود بغلم کنی؟!...
+حالم خوب نیست اصلا...این همه کنترلِ شبانه روزی داره حالم رو بهم میزنه...
+هیچی حالمُ خوب نمیکنه جز لمسِ دستات ، جز زل زدن تو چشمات ، جز آغوشت...
+صد و بیست و دومین روز...