۱۰ تیر
بسم اللّه...
چشمانِ تو...
همین نیم جمله کافی است تا تمامِ دنیایِ مرا برهم بریزد و زیر و رو کند...
چشمانِ تو تمامِ قوانین و معادلات دنیا را برایِ من برهم ریخت...
در عمقِ چشمانِ تو حسی عجیب است...
حسی شبیه به خش خشِ برگ هایِ پاییزی...
و چه بد مرا عاشق کرد تصویرِ این خش خشِ برگ هایِ پاییزی در چشمانِ تو...
+حسِ خوبِ دوست داشتنِ تو و دوست داشته شدن از طرفِ تو ، حسِ خوبِ دیدنِ چشمایِ جادوییت هر صبح ، حسِ خوبِ بودنت برایِ همیشه :)
+منِ لجباز رو ببخش اگه گاهی بی دلیل بهونه گیری میکنم ، منُ ببخش که گاهی وقتا از دستِ بعضی از آدمایِ دور و برمون کلافه میشم و تو رو اذیت میکنم...
+دوسِت دارم ، دوسِت دارم ، دوسِت دارم ، تو همدمِ منی ، همراهِ منی ، همرازِ منی ، تو همه ی هستیِ منی :)
+چهارصد و سی و هشت روز به وقتِ سربازیِ همسر جان...