بسم اللّه...
آن که مینویسد ، دارد به خودش تجاوز میکند ، آن که از خودش مینویسد ، دارد خودش را به قتل میرساند ، به عمد ، دست میبرد به خودش و تکه ها را بر میدارد ، پرت میکند جایی دورتر...
+حالم خوب نیست...
+دویست و هشتمین روز...
بسم اللّه...
آن که مینویسد ، دارد به خودش تجاوز میکند ، آن که از خودش مینویسد ، دارد خودش را به قتل میرساند ، به عمد ، دست میبرد به خودش و تکه ها را بر میدارد ، پرت میکند جایی دورتر...
+حالم خوب نیست...
+دویست و هشتمین روز...
بسم اللّه...
عاشق که باشی...
میتوانی دوبارهُ دوباره بسازی...
درونِ مردی را...
که بار ها ویران شده...
+عاشقتم ، میدونی که؟!...
+بهت گفته بودم با عشقم دردایِ تو رو درمون میکنم؟!...بهم کمک میکنی که کمکت کنم؟!...بهم کمک میکنی که به هم کمک کنیم؟!...
+دویست و ششمین روز...
بسم اللّه...
گفته بودم پایِ دلدادگی ام می ایستم...
از همان ابتدا خواسته بودم این چنین عاشقی را...
گفته بودم آسان نمیخواهم تو را...
میدانم ، میدانم ، میدانم ، اما تو بگو صبر بیش از این جایز است؟!...
حالا دیگر وقتِ رسیدن به آغوشت نیست؟!...
تو که میدانی ، خدا هم میداند ، که من آغوش هیچکس را برای خستگی هایم نخواسته ام...
و حالا خواهانم...
با صدایِ بلند هم میگویم...
خواهانِ تو ، دستانت ، خواهانِ لبانت که نامم را صدا میزند...
و جانم گفتن هایِ پی در پیِ لبانِ من که در تمامِ وجودم انعکاس مییابد...
و من لبریز میشوم از داشتنت...
+حسامِ من؟!...اینُ بدون که من بی نهایت دوسِت دارم...اینُ بدون همه ی این سختی ها یه روزی تموم میشهُ من و تو مالِ هم میشیم :) امروز که مامانت زنگ زد خونمون داشتم بال در میوردم :) ولی خب مخالفت هایِ بابا... :( حسامِ عزیزم ما باید صبور باشیم و من مطمئن هستم خدا هم حواسش بهمون هست :)
+روزایِ خوبی تو راهِ :) کلی عشقُ خوشبختی تو راهِ :)
+برایِ ما دعا کنید ، دعا کنید به هم رسیدنمون هموار تر بشه...
+دویست و چهارمین روز...
بسم اللّه...
حیف است که در این دنیا آدمها از دلشکستگی نمیمیرند...
بسم اللّه...
اگر کسی به اندازه ای که دوستش دارید ، دوستتان ندارد ؛ رابطهِ تان را تا به نا کجا ادامه ندهید...
به خودتان امید ندهید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت...
این که گاهی از طرفِ او پذیرفته میشوید و گاهی نمیشوید کلافهِ تان خواهد کرد و این درجا زدن خسته و خشمگین و افسردهِ تان میکند...
خودتان را قانع نکنید که اگر دوستم نداشت ، این همه مدت نمیماند ، او به خاطرِ خودش با شما مانده...
شما با توجه و محبتی که به او میکنید ، احساسِ دوست داشتنی بودن به او میدهید ، غرورش را ارضا میکنید ، باعثِ رشدِ عزتِ نفسش میشوید ، پس چرا با شما ادامه ندهد؟!...
وقتی به کسی که دوستتان ندارد نزدیک میشوید ، گویی به کاکتوس نزدیک میشوید...
هر چه بیشتر نزدیک میشوید ، بیشتر زخمی میشوید...
کاکتوس هایتان را رها کنید...
+هفته ی پیش همین روز بود که حالِمان بد بود!
بسم اللّه...
امشب شبِ خوبی بود...
امشب از آن شب هایی بود که فهمیدم کجایِ زندگی ام ایستاده ام...
امشب از آن شب هایی بود که خیلی شکستم اما فهمیدم تصورِ دیگران از من چی بوده و هست...
بسم اللّه...
برایِ این که خوشحال باشم و بلند بلند بخندم ، جوری بخندم که چشم هایم هم قهقه بزنند ، لازم نیست تویِ بهترین نقطه ی جهان خانه داشته باشم یا اینکه بهترین ماشین زیر پایم باشد یا برایِ تعطیلات مسافرت هایِ آن چنانی بروم ، لازم نیست مو هایم بلند و صاف باشد ، لازم نیست پوستم سفید یا سبزه باشد ، لازم نیست چشم هایم کشیده و درشت باشد ، لازم نیست ناخن هایم خوش فرم باشد ، بینی ام سر بالایی و نازک باشد و لب هایم قلوه ای باشد ، لازم نیست تو زیادی خوشگل باشی و لازم نیست زیادی خوشگل باشم...
تنها چیزی که لازم است حسِ امینیت و بودنِ توست و محبتی که میدانم هر چه میگذرد محکم تر و بیشتر و واقعی تر میشود ، این باعث میشود من حتی بدونِ هیچ قهقه زدنی با تمامِ وجود و سلول هایم بلند بلند بخندم و لحظه ای لبخندم محو نشود...
+داشتنِ تو بهترین و قشنگ ترین حسِ دنیاست...
+عاشقتم بهترینم :)